روزنوشت سه شنبه
































دلنوشته های دخترمردادی

سلام دوستای گلم خوبی؟

امروز صبح ساعت 7اومد تواتاقم تا اسپری روبرداره اینقدر شلوغ کرد که من هم بیدارشدم وآهنگ گوش دادم وصبحانه خوردم ومامانم رفت بازار من هم رفتم یکم فیلم دیدم وخواهری بیدارشد رفتیم یک دوش گرفتیم واومدیم دیدم خالم زنگ زدگفت منتظر مامانت نباش بلند شوبیا خونه مامان جون تا ستایش روهم ببری سریع با خواهرم اماده شدیم رفتیم خونه مامان بزرگم دایی کوچیکه وشوهرخاله ام بودند واسه ابجی کفش گرفته بودند پوشیدببینه اندازه شه یانه هنوز میخواستیم بیایم بیرون که دایی شماره 3اومد یکم بودیم وبااونا رفتیم آرایشگاه زنداییم اول که رفتیم هیچ کس نبود بعدش دخترعموهای مامانم اومدند وهمه رو ارایش کرد نوبت به درست کردن موی من که رسید کلاس داشت وبهش گفتم دیرت میشه برو اشکالی نداره کلی اصرار کردند اما قبول نکردم وزنداییم رفت آموزشگاه دختر عموهای مامانم هم که من قراربود باهاشون برم تالار نقشه عوض شد ورفتند خونشون من هم باخواهرم اومدم خونه مامان بزرگم دایی کوچیکام بودند دخترخاله هم خواب بود آرایشش روهم شسته بود خیلی اعصابم به هم ریخته بود وهمش پاچه گیری میکردمشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه ودایی کوچیکه هم که هی مسخره بازی در می آوردومیخندید خونه مادرجان روتمیز کردم وخودش اومد بعدش داییم یسنا رو اورد مامانش هنوز نیومده بود خواهری رو اماده کردم وخودم هم اماده شدم کلی با دایی کوچیکه یسنا رو مسخره میکردیم ومیخندیدیم خاله ام اعصابش به خاطر دیر کردن زنداییم داغون شدهخ بود هرجوربود ساعت 8ونیم اماده شدند همه و رفتیم تالار خیلی عروسی خلوتی بود بعدش با عالیه رفتیم وپسرعمه اش رو امتحان کردیم وکلی سر سفره خندیدیم وبعدش اومدیم بیرون وعموم روبردیم خونشون گذاشتیم اما عروس کشون نرفتیم واومدم لباس هامو مرتب کردم و اومدم روز نوشت رواپ کنم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ چهار شنبه 13 شهريور 1392سـاعت 1:16 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir